به قول آقای قاسمیبا هر خبر انفجاری که میشنوم خاکسترهای خودمو از روی فرشهای خانه جمع میکنم
من هم همینطورم
باهر خبر ناگوار و تکان دهنده از من فقط خاکستر میمونه
دلم میخواددد فقط چشمهامو ببندم و بخوابم
اینقدر عمیق بخوابم که هیچ صدایی بیدارم نکنه
جوری بغض میکنم که شکسته نمیشه
انگار دریای اشکم
اما ....
گاهی خسته میشم از نوشتن این همه تلخی .
اما
اما
کاش میتونستم عین خوابهای کودکیم که قهرمان میشدم و همه رو نجات میدادم
الانم مثل یک ابر قهرمان هرچی غصه و تلخی رو از بین ببرم
کاش میشد .... .
گاهی پیش خودم خیلی گلایه میکنم که چرا چنین نشد و چنان
حتی الان که میگمای کاش
یک صدایی از درونم میگه
و خدایی که بشدت کافیست
و خدایی که بشدت کافیست